اومدم که بنویسم در یک ماه گذشته حال روحیم خوب بوده. زیر نظر متخصص دوز کمی دارو شروع کردم و انگار که گرمی به دلم برگشته باشه، دنیا دوباره رنگ گرفته. بنظر میاد افسردگی بعد از زایمان یقهم رو ول کرده. حالا هر روز رو به جان کندن به شب نمیرسونم، نفس کشیدنم سخت و سنگین نیست، حتی دردهای فیزیکی قابل تحملن. کنار بچه میخندم، زمانهای کوتاهی برای خودم هم دارم.
در همین حوالی...برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 19:14
دستش رو دور انگشتم حلقه کرده. بهش میگم مرسی که دختر من شدی، با دقت زل زده به صورتم. دوباره میگم خیلی ممنون که دختر منی. میخنده. خندهی بچه درحالیکه پستونک توی دهنشه دیدین؟ خیلی قشنگه.
در همین حوالی...برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 17:29
بچه به تصویر خودش توی آیینه میخندد. بلند و از ته دل. دوست دارم همهی عمرش همچین رابطهای با خودش داشته باشد. برای خودش ذوق کند، از ته دل. در همین حوالی...
برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 17:16
همان شبی که دوباره بستریم کردند، دزد زده به خانه مامان. دیشب فهمیدم، بعد از پنج ماه. حالا یک ترکیب عجیبی از غم، اضطراب و خشم نشسته روی دلم. فکر میکنم اگر نخواسته بودم که بیایند اینطور نمیشد. طلاهای مامان را بردهاند، تابلو فرشها، هرچه سبک و قیمتی بوده، حتی آن پارچ برنجی عتیقه که مامان بزرگ برایم گذاشته بود. حس عمیقاً مزخرفی است، آرزو میکردم بیخبر میماندم.
در همین حوالی...برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 17:16
برچسب : نویسنده : acheragh13d بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 20:39